بی اعصاب
سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۲۲ ب.ظ
سلام و درود به همه دوستان
چندین ماهه که لب از لب نگشوده ایم و بر طبل سخن نزدیم...
الان که نگاهی به شعر اول بلاگم انداختم... فهمیدم کار جالبی نیست... "نمی توانم دید،که می خورند حریفان و من نظاره کنم."
این چندمدت صرفا نظاره گر کارها و افعال و می خوری ها و وزش بادهای اطراف بودم و به طبع برگهایی که با این بادها ریختند و آدمهایی که با همین بادها شنا کردند!!!
دیروز تو شهر غوغایی بود و همه فریاد میزدند که ای واااااااای با علی اکبر ما چه کردید!!!! ای فغااااااان که دوباره خون علی اکبر ریخته شد...
تو انتخابات گذشته من و حسین تو ستادهای مقابل هم فعالیت میکردیم،مسلما این باعث میشد علیه هم جبهه هم بگیریم... ولی بعد از انتخابات که یه روز تو مطب دیدمش خدایی خندون بود و یه یادی هم از مشهد و پاساژ (که الان اسمش یادم نیست) کردیم... یه خورده هم از حال و احوال هم پرسیدیم و گله و ناله کردیم از احوال روزگار
شاید در اولین فرصت برم پیش آقای صبوحی و ازش بپرسم این چندسال چقدر ماها پیش علی اکبرت سنگ انداختیم!! همین ماها چندبار اذیتش کردیم؟؟؟
"مرگ" از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!!! دریابید رفتارها و کارها و امضاهاتون رو ... دریابید
دیروز متنی میخوندم با این مضمون که ما تو ایران فریاد حسین و حسین خواهی سر میدیم ولی خودمون وقت ظلم چشم و گوشمون بسته میشه، همین ما تا دیدیم یه سری دارند میرند زیارت از هر راهی تونستیم این ملت رو اذیت کردیم (از کرایه بگیر تا هر کاری که فکر کنید) بعد اونور عراقیا هرچقدر در توانشون باشه کمک کردند و میکنند... بعد ما هنوزم هرسال باشکوهتر از همیشه اشک میریزیم... من به روح اعتقاد دارم، شما چطور؟؟؟؟
بعد جالبتر از همه اینه که این چندوقت که سکوت بودم دیدم دوستان چجوری رنگ عوض میکنند!!! (خدایی، دیگه شما به روح اعتقاد ندارید)
اینو یادتون باشه (بعنوان نصیحت)، مردم شعور دارند، رنگ عوض کردن همه ما رو متوجه میشند و با همین رنگ عوض کردن ها از ما زده میشند
و آخرین نکته!!! جریان عریض کردن یه باغی تو مالگاه که همه میدونند چه خبره!! به اسم امام رضا افتادند جلو و از دم میخواند جاده عریض بشه تا بیاد بیاد برسه به زمین خودشون!!! بعد یه سری بندگان خدا که فکر میکنند من دارم واسه امام رضا اینکار رو میکنم حمایت میکنند... اگه الان شما داری این متن رو میخونی برو فکر کن به عاقبت کارت... وگرنه مجبورم بگم "طوری نکنید طوری بشود مجبور بشم برم بگم طوری شده!!! "
و من الله توفیق
چندین ماهه که لب از لب نگشوده ایم و بر طبل سخن نزدیم...
الان که نگاهی به شعر اول بلاگم انداختم... فهمیدم کار جالبی نیست... "نمی توانم دید،که می خورند حریفان و من نظاره کنم."
این چندمدت صرفا نظاره گر کارها و افعال و می خوری ها و وزش بادهای اطراف بودم و به طبع برگهایی که با این بادها ریختند و آدمهایی که با همین بادها شنا کردند!!!
دیروز تو شهر غوغایی بود و همه فریاد میزدند که ای واااااااای با علی اکبر ما چه کردید!!!! ای فغااااااان که دوباره خون علی اکبر ریخته شد...
تو انتخابات گذشته من و حسین تو ستادهای مقابل هم فعالیت میکردیم،مسلما این باعث میشد علیه هم جبهه هم بگیریم... ولی بعد از انتخابات که یه روز تو مطب دیدمش خدایی خندون بود و یه یادی هم از مشهد و پاساژ (که الان اسمش یادم نیست) کردیم... یه خورده هم از حال و احوال هم پرسیدیم و گله و ناله کردیم از احوال روزگار
شاید در اولین فرصت برم پیش آقای صبوحی و ازش بپرسم این چندسال چقدر ماها پیش علی اکبرت سنگ انداختیم!! همین ماها چندبار اذیتش کردیم؟؟؟
"مرگ" از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!!! دریابید رفتارها و کارها و امضاهاتون رو ... دریابید
دیروز متنی میخوندم با این مضمون که ما تو ایران فریاد حسین و حسین خواهی سر میدیم ولی خودمون وقت ظلم چشم و گوشمون بسته میشه، همین ما تا دیدیم یه سری دارند میرند زیارت از هر راهی تونستیم این ملت رو اذیت کردیم (از کرایه بگیر تا هر کاری که فکر کنید) بعد اونور عراقیا هرچقدر در توانشون باشه کمک کردند و میکنند... بعد ما هنوزم هرسال باشکوهتر از همیشه اشک میریزیم... من به روح اعتقاد دارم، شما چطور؟؟؟؟
بعد جالبتر از همه اینه که این چندوقت که سکوت بودم دیدم دوستان چجوری رنگ عوض میکنند!!! (خدایی، دیگه شما به روح اعتقاد ندارید)
اینو یادتون باشه (بعنوان نصیحت)، مردم شعور دارند، رنگ عوض کردن همه ما رو متوجه میشند و با همین رنگ عوض کردن ها از ما زده میشند
و آخرین نکته!!! جریان عریض کردن یه باغی تو مالگاه که همه میدونند چه خبره!! به اسم امام رضا افتادند جلو و از دم میخواند جاده عریض بشه تا بیاد بیاد برسه به زمین خودشون!!! بعد یه سری بندگان خدا که فکر میکنند من دارم واسه امام رضا اینکار رو میکنم حمایت میکنند... اگه الان شما داری این متن رو میخونی برو فکر کن به عاقبت کارت... وگرنه مجبورم بگم "طوری نکنید طوری بشود مجبور بشم برم بگم طوری شده!!! "
و من الله توفیق
۹۳/۱۰/۰۹