شاهزادگان شهر من...
چندروزی بود در فکر نوشتن و تبریک به دختران سرزمینم و شهرم بودم...
اما به دنبال آغازی و جرقه ای میگشتم... تا به وبلاگ گلبرگ(قند پهلو) رفتم و این آخرین نبات را خواندم
و اکنون میخواهم از شاهزادگان سرزمینم بگویم...
دراین چندسال، با کار مشاوره توانستم از نزدیک با جوانان و همسنهای خودم،از نگاه،باور،عقیده و اهدافی که در سر دارند آشنا بشم.
سال اولی که در شهرم بودم توانستم از نزدیک برای اولین بار همزمان با دختران و پسران شهرم ملاقاتی کنم.
فهمیدم دختران شهرم، چگونه در پس تمام خنده ها و شیطنت های لحظه ای که دارند،درد نداشتن آرامش و سرگرمی های دائمی دارند.چگونه با حسرت به پسرانی نگاه میکنند که آزادانه در شهر قدم میزنند.
فهمیدم برای دختران قبولی در دانشگاه یک فرصت دوباره است وگرنه شاید پایان تلخی بر تمام آرزوهای فرداهایشان باشد.
تازه اینجا بود که متوجه شدم چندین سال،خودخواهانه به تمسخر نگاههایی پرداختم که آنها هم برای خود آرزویی داشتند و سهمی از این زندگی...
فهمیدم چگونه سیاست های غلط، تعصبات بیجای مذهبی، و تحجرزدگی یا تحجرگزینی ها، هنوز هم دارند آرزوهای بسیاری را،زنده زنده، زیر خروارها خاک دفن میکنند.
همین جاها بود که من هم به دفاع، رگ مردانگی ام باد کرد و هنگامی که زمان به انتخاب آینده و شغل می رسید دفاع میکردم از آرزوهای آنها و همین جاها بود که در پیش چشمانم بسیاری، به آرامی و به سادگی، با اشک هایی بی صدا قربانی بازی سرنوشت که نه!!! قربانی تصمیمات بیجای اطرافیانشان میشدند.
دخترانی که مظلومانه و معصومانه، از ترس اینکه مبادا آه پدرم،مبادا آه مادرم مرا بگیرد، سر به تصمیمشان سپردند.
و این چندسال با کسانی آشنا شدم که وسعت دیدشان به بزرگی ادعای کسانی بود که سخن از بزرگی و قدرت و سخاوت و آزادگی میزدند...
و این چندسال دیدم کسانی را که ساده و بی آلایش بازیچه دستان ناپاکی قرار گرفتند که سینه از غیرت سپر میکنند برای آشنایان خود...
و این چندسال دیدم کسانی را که به جرم سادگی، افسردگی نامردمانی را به سفت جانشان میکشند که هرزه وار هنوز پنجه در بی اخلاقی میزنند و همچنان بی صفتانه نگاه ناپاکشان تیری بر جان هم اینان است...
و همه اینها و همه بسیاری دیگر، دلایل مرا برای اثبات این حرف که دختران سرزمین من...
"تکرارناشدنی ترین های خلق روی زمین"
اند ، تصدیق می کنند.
امروز به احترام همه شما، می ایستیم و کلاه از سر برمیداریم
روزتان مبارک
ولی تا خودمون دستمونو به زانومون نگیریم و بلند نشیم، هیچکس نمیتونه کمکی بهمون بکنه.
دخترای سرزمین من ؛ اول باید عزت نفس از دست رفته یا سرکوب شدشونو احیا کنند. و بعد به عنوان مادر نسلهای بعد ، با باورای غلطی که شاید از همجنسای خودمون بهمون القا شده مبارزه کنند.
روزمون مبارک :( شما که اشکمونو در اوردین :((