دادگاه بزرگترین قاتل سریالی آمریکا، دکتر گازنل
یکی از بزگترین علایق تنهایی های من خواندن کتاب، موسیقی و البته دیدن فیلم هست. معمولا با انجام هرکدام از کارهای بالا، برای مدتی هرچند کوتاه به فکر میرم و تصمیمات بلندمدت و یا غالبا کوتاه مدت میگیرم.
اما دقیقا همین چند لحظه قبل با دیدن این فیلم که یک رویداد واقعی را به نمایش درمیاره، نه حال خوبی دارم و نه برای لحظاتی به فکر فرورفتم، اینبار حتی تصمیمی هم ندارم. (شاید تصمیمی که گرفتم اینه که الان میخوام بعداز مدتها اینجا درمورد این فیلم بنویسم.)
فیلم داستان یک پزشک متخصص سقط جنین هست. صحنه های فیلم و آرامش دکتر حین بازی درطول فیلم بیشتر به یک فیلم شبیه هست اما وقتی آخرکار میفهمید تمام جزئیات فیلم مبتنی بر واقعیت و مستند بوده، بیشتر تعجب میکنیم.
بچه که بودیم هرکار عجیبی تو فیلمها اتفاق میفتاد، بهمون میگفتند:"بابا این که فیلم بود." اما بد ماجرا اینجاست که باید اینبار بگم "بابا این واقعیت بود" (ادامه دارد)
میان پرده: یکی دوماه پیش هرروز صبح و عصر بخاطر عمل و بیماری داییم میرفتم بیمارستان، بزرگترین سوال برام این بود که چرا و چطور اینا انقدر آروم اند؟ پرستار و دکتر و خدمه و همه، با همه چی خیلی عادی برخورد میکنند. طرف حالش بده، باشه. داره میمیره، باشه. درد داره، باشه و...
بزرگترین سوال برام این بود، چطور میتونند انقدر آروم و البته اونوقت میگفتم سنگدل باشند!!! اما بعدش سلسله اتفاقاتی برای من افتاد و البته تصاویری روبروی چشمم دیدم که الان به همه اونا حق میدم. (ادامه دارد)
فیلم بسیار آروم و زیبا بود. بازی دکتر، وکلا و دادرس فوق العاده بود. اینکه تو اوج بهم ریختگی و یورش پلیس به خونت تو بتونی آروم بشی و پیانو بزنی، اینکه تو جلسه دادگاه هیات منصفه رو احساسی کنی، اینکه بعنوان یک مادر نتونی کارت رو از زندگی جدا کنی و هراتفاقی در زندگی شخصیت تورو یاد فرزند و نوزاد خودت بندازه، بهتره بگم تکان دهنده بود. فیلم رو در تنهایی و سکوت خودتون ببینید، و اگر احیانا حرفی داشتید دوست دارم اینجا بشنوم.
ادامه میان پرده:
درباره سنگدل بودن دکترها گفتم، اما یاد یک تصویر افتادم، اولین سالهایی که مشاوره میدادم، گریه و ناراحتی دانش آموزام به شدت منو تحت تاثیر قرار میداد و واقعا بی اندازه ناراحت میشدم. هرکاری میکردم تا بهشون انرژی بدم. تابستون همون سال اول، خواهر یکی از دوستام، اومد و بهم گفت ای کاش تجربه و سن بیشتری برای اینکار داشتی(من اونوقت 18ساله بودم). اینجوری خودتم اذیت میشی. اون لحظه و اون روز خیلی ناراحت شدم، اما بعد و الان به واقعیت حرفهای ایشون پی بردم. میخوام اینو بگم، هیچکس سنگدل نمیشه، اما عادت میکنه. ما به درد عادت میکنیم. شاید بشه مثال الان مملکت خودمون رو بزنیم که به گرونی و نامهربونی و همه چی عادت کردیم و خبرای بد معمولی دیگه مارو تحت تاثیر قرار نمیده.
شاید بداخلاقی و جدی بودن امروز من حین کار و بقول خودم سنگدل بودنم، ناشی از همین عادت کردن باشه. (البته الان با مهارت کوچینگ خیلی راحتتر و بهتر هم به خودم و هم به طرف مقابل کمک میکنم.)
الان که نوشته هام به اینجا رسید، شاید یک تصمیم بلندمدت هم با این فیلم گرفتم. انتخاب من تو زندگی اینه که نقش اون خانم دادرس رو بازی میکنم، نه نقش اون دکتر. تلاش میکنم مثل اوایل کارم، بچه ها رو بیشتر درک کنم.
نتیجه سیاسی این فیلم هم، شاید این باشه که بگیم آمریکا نیز چندان ملک آبادی نیست.
اسم فیلم چی بود؟ Gosnell ,Trial of America's biggest serial killer